کد مطلب:246041 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

مورخین می گویند
ام الفضل فرزندی نزاد، اما خداوند از همسر دیگر امام ما، جواد به نام سمانه ی مغربیه، هشت فرزند به ایشان عطا فرمود؛ چهار دختر و چهار پسر.

چهار پسر ایشان عبارت بودند از:

1- ابوالحسن علی النقی الهادی 2- ابواحمد موسی مبرقع [1] .

3- ابواحمد حسین

4- ابوموسی عمران

و دختران ایشان:

1- فاطمه 2- خدیجه 3- ام كلثوم 4- حكیمه [2] .



[ صفحه 75]



اكنون حوالی سال 218 هجری قمری است.

مأمون برای تفریح و تفرج به منطقه ی خوش آب و هوایی به نام رقه رفته است. این منطقه ی سبز و خرم، رودخانه ای مصفا دارد با آبی زلال و خنك و ماهیانی بزرگ و لذیذ.

مأمون كه در خیمه ای مسلط بر رودخانه نشسته، چشمش به ماهی ای بزرگ و زیبا می افتد و به خدمتكارش دستور می دهد كه آن ماهی را برایش صید كند.

خدمتكار به داخل رودخانه می پرد، و ماهی را می گیرد و بیرون می آورد؛ اما ماهی تقلا می كند، خود را از دست خدمتكار بیرون می كشد و به آب می اندازد.

خدمتكار دوباره به رودخانه می پرد و ماهی را باز می گیرد؛ اما در این تقلا و جست و خیزها آب بر سر و سینه ی مأمون می پاشد و ناگهان لرزه ای تمام اندام او را فرامی گیرد.

مأمون دستور می دهد كه ماهی را به بهترین وجهی طبخ كنند، اما خود آن چنان دچار لرزه شده است كه هر چه لباس و لحاف بر او می پوشانند، گرم نمی شود.

خدمتكاران آتش روشن می كنند و بر تعداد لباسها و لحافها



[ صفحه 76]



می افزایند، اما همچنان مأمون می لرزد و فریاد «البرد»، «البرد» سر می دهد.

معتصم، برادر مأمون، دو طبیب حاذق به نام بختیشوع و ابن ماسویه را به بالین مأمون احضار می كند، اما آنها نیز از تشخیص و مداوا اظهار عجز می كنند. به تدریج لرز تبدیل به تب می شود و عرقی مانند آب دهان افعی از تمام منافذ پوست او بیرون می زند و از هوش می رود.

وقتی به هوش می آید، می گوید مرا به جایی ببرید كه بتوانم نگاهی به لشگر و خدم و حشم خود داشته باشم.

او را به جایگاهی بلند و مسلط می برند. و او از آنجا با حسرت به خیام و لشگرگاه و خدم و حشم و رعایای خود نگاه می كند و با دریغ و افسوس می گوید:

یا من لا یزول ملكه ارحم من قد زال ملكه.

ای آن كه سلطنتش زوال نمی پذیرد، رحم كن بر كسی كه سلطنتش زوال پذیرفته است.

و یاد آخرین كلام پدرش، رشید می افتد كه هنگام مرگ گفت:

ما اغنی عنی مالیه... هلك عنی سلطانیه.

ثروتم به من سودی نبخشید و سلطنتم باعث نابودی ام شد.

سپس زبانش از كار می افتد و چشمهایش درشت و دریده و سرخ می شود و آخرین حرفی كه می زند، این است:

یا من لا یموت ارحم من یموت

ای آن كه هرگز نمی میرد، رحم كن بر كسی كه می میرد.

و... می میرد. [3] .



[ صفحه 77]




[1] به اين دليل او را مبرقع مي گفته اند كه هماره برقع و نقابي بر صورت داشته است. او مردي فاضل و عالم و وارسته بوده است و جد سادات رضويه محسوب مي شود و مقبره اش در قم است.

[2] اين حكيمه خاتون يكي از بانوان برجسته عالم اسلام است. ايشان اشتهار به علم و عبادت و فضيلت و تقوي داشته و محضر چهار امام را درك كرده است.

ايشان معلمه ي نرجس خاتون، مادر حضرت ولي عصر - ارواحنا فداه - و قابله ي ايشان بوده است و به فرموده ي امام هادي، معالم دين و احكام شرع را به ايشان مي آموخته است. و ضمنا پس از وفات امام حسن عسگري (ع) منصب سفارت امام زمان را داشته و به واسطه اين ارتباط پاسخگوي مسائل و مشكلات شيعيان بوده است.

مقبره ي ايشان در سامرا است؛ پايين پاي امام هادي و امام عسگري عليهماالسلام.

منتهي الامال - جلد دوم - صفحه ي 463 و 464.

[3] تتمه المنتهي - شيخ عباس قمي - چاپ 1377 و مجموعه ي ورام - جلد 1 - صفحه ي 281.